librarysari

کتابخانه عمومی ابن شهرآشوب ساروی

librarysari

کتابخانه عمومی ابن شهرآشوب ساروی

کتابداران به بهشت می روند...

caricator-radsms-05.jpg



کتابداری پس از 297 (در تقسیم بندی کتابخانه ها رده دیویی اسلام است)سال از جهان رخت بربست و در اولین شب مرگش  به رسم معهود ماموران پرسش و پاسخ  به نزدش آمدند و..........

(مامور):بگو پروردگار تو کیست؟

(کتابدار):آفریدگار کتاب و قلم

از پیامبرت بگو ،پیامبرت که بود؟

آن کس که کتاب را آورد و آن را تعلیم فرمود.

امامت کیست؟

-همان کسی که کتاب را گرد آورد و از تحریف حفظ کرد - کتاب ناطق-!

دوران جوانی خود را چگونه گذرانده ای؟!

د رکتابخانه به امانت کتاب و ترویج فرهنگ کتابخوانی!

پیری و بازنشستگیت چگونه بود؟!

به ترمیم کتاب های خطی و صحافی دیگر کتاب ها

با این عمر دراز ، کهنسالیت را چگونه سپری کردی؟!

به تحقیق و پژوهش، و نیز کتاب نوشتن.

مامور پرسش به عالم بالا می رود و عرض می کند: خدایا امشب بنده ای به این دیار آمده است که جز کتاب هیچ نمی گوید ، هیچ نمی داند و هیچ نمی اندیشد! پاسخ آمد به بهشت ببریدش که بهشت بر او میمون و مبارک باد!

منبع: پیک کتابداری(نشریه انجمن علمی - علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه الزهرا) - سال یازدهم - شماره 39و 40- بهار و تابستان 92 


نظرات 2 + ارسال نظر
کتابدار شنبه 6 دی 1393 ساعت 15:32

جالب بود ممنون از شما

همکاران آذری شنبه 6 دی 1393 ساعت 15:20

وادامه داستان :
القصه کتابدار خوش بحال ما روانه بهشت شد در مسیر از گذرگاهای متعددی عبور کرد کسانی را دید که که در دنیا باهاش خیلی گرم بود وباز کسایی رو دید که صدای ناله ایشان سر به آسمان میرفت او از این وضعیت نگران شد ودلش خواست تعدادی از آنان را نیز همراه خود ببرد ندا آمد ای کتابدار عزیز اینان کسانی هستند که به جایگاه تو نمیرسند وجای تو همین بهشت است هرچند در دنیا چیزی نداشتی ولی دیگر ناراحتی ها وکدورتها تمام گشت واکنون وارد بهشت شو واین مسافر کتاب ما چون به آستانه در رسید آن را هشت دید (تعداد درهای بهشت ) وچون خواست وارد شود از پشت سرصدایی آمد برگشت وچیزی ندید ودوباره همان صدا تکرار شد با زکسی را نیافت فکری کرد که خدایا این چه سودایی است که مرا امتحان میکنی وباز همان صدا ، گه کتابداران را ندا میداد ((ای گروه کتابداران خوش آمدید به جایگاه ایدی ولی بدانید که همینجا نیز تعدادی کتاب از کتابهای صحافی نشده وفاقد لیبل هست که دستان پر از مهر کتابدران را میبوسد کتابدار خوشبحال هاج وواج فقط نگاه میکرد منظره عجیبی بود با درختان زیبا وبلورین او خوشحال ازاینکه دارد وارد بهشت میشود در این لحظه باز صدای آشنایی به گوشش رسید آهای گلم سنبلم جان دلم بلند شو که وقت نماز صبحه دیر بشه قضاشده ....ومادر باز با صدای وآهنگ بهشت آسایش بیدارش کرد .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.