librarysari

کتابخانه عمومی ابن شهرآشوب ساروی

librarysari

کتابخانه عمومی ابن شهرآشوب ساروی

شب قدر است ..... بیا قدر بدانیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

     التماس دعا

 

معرفی چندکتاب از رضا امیرخانی

 

 

رضا امیرخانی نویسنده و منتقد ادبی‌ست. او مدتی رئیس هیات مدیره انجمن قلم ایران بود. وی در سال ۱۳۵۲ در تهران متولد شد. او در دبیرستان علامه حلی تهران درس خوانده‌است و فارغ التحصیل مهندسیمکانیک دانشگاه صنعتی شریف است. مدتی سردبیری سایت لوح ارگان نویسندگان ادبیات پایداری را بر عهده داشت و در پاییز ۸۴ از این مقام استعفا داد. وی از سال ۸۴ تا ۸۶ رئیس هیات مدیره انجمن قلم ایران بود. به گواهی سایت شخصی وی، بیش از پانصد هزار نسخه از کتاب‌های او تا به حال به فروش رسیده‌است.

از آثار این نویسنده ارمیا- ناصرارمنی- من او- ازبه- داستان سیستان - بیوتن - سرلوحه‌ها- نفحات نفت- جانستان کابلستان و قیدار است 

 

 

 

نام کتاب : ارمیا

نویسنده : رضا امیرخانی

نشر افق 

 

ارمیا که اهل شمال شهر تهران است در جبههٔ جنگ ایران و عراق حضور می‌یابد و در آنجا دوستش، مصطفی، را بر اثر انفجار در سنگر از دست می‌دهد. ارمیا متحول می‌شود و حتی پس از پایان جنگ و بازگشت به تهران هم نمی‌تواند از فکر جبهه و جنگ بیرون بیاید. او در ادامه ی سیر و سلوک عرفانی‌اش به جنگل‌های شمال می‌رود تا اینکه خبر رحلت روح‌الله خمینی را می‌شنود . . .

 جملاتی از کتاب:

 

دکتر:این که مشکل نشد.این شیشه عینک یک آدم دوربین است...
ارمیا آرام گفت:دوربین.خییل دوربین بود.جاهایی را میدید که من نمیدیدم.
 کمترکسی آنجاها را میدید.مطمئنم ازداخل سنگر انتهای بهشت را میدید.
باآن عینک میتوانست طول وجودت را اندازه بگیره.
میتوانست بیاید داخل بدنت مصطفاعکس قلبت رانمی گرفت.
سنگ شکن قلب بود. قلبت رادیالیز می کرد

 

...پیرمرد خندیدوگفت:راستی نوشیدنی هم داریم.آب سیب یاپرتقال؟
ارمیا:نوشیدنی برای من؟نوشیدنی!من نصفه دیگر جام زهر رامیخواهم.
نوشیدنی خوبیست.امام هم از آن خورده تبرک است

 

...فردا آنها که عوض نمی شدنددرتلاش برای معاش بودند 
وآنها که عوض می شدند عوض می شدند.
دیگر تفکر شب عملیات دز خاک های جنوب مستحیل نمی شد.
حرف های جبهه را برای کسی نمی شد تکرار کرد.
چه کسی می فهمید سربند یا زهرا یعنی چه؟
چه کسی میفهمید نوجوان ۱۴ساله ای که پشت لباسش مینویسد[میروم تا انتقام مادرمان را بگیرم] چه می خواهد بگوید؟

 

 

 

نام کتاب : از به

نویسنده : رضا امیرخانی

    مرتضی مشکات یکی از خلبانان با سابقه ارتش است که در جنگ پاهای خود را از دست داده و دیگر اجازه پرواز ندارد اما همواره ارزوی پروازی دوباره را در ذهن زنه نگه داشته است . داستان به صورت نامه نگاری ادامه دارد . در این بین افرادی هستند که طرفدار مرتضی هستند کسانی که شرقی تر و احساسی تر به قضایا نگاه می کنند و افرادی که با کار مجدد او مخالفند کسانی که فقط با قواعد و قانون به مسئله نگاه می کنند ......

اسم کتاب هم از فرمت نامه های نظامی گرفته شده است.

 

جملاتی از کتاب :

 

"آقا!شفیع من باشید..... از خدا بخواهید مرگم را برساند، اگر نه کاری بکند که بفهمم زنده ام ......"

 

"صدای تنفس آدم ها بود. سینه هایی که خس خس می کردند. چهار پنج تا کپسول بزرگ اکسیژن را لوله کشی کرده بودند... اولی چند نفس می کشید، می داد به دومی، دومی به سومی و بعد دوباره بر می گرداندند به اولی. همه گی جوان. بچه جبهه ای..."

 

  

نام کتاب : بیوتن

نویسنده : رضا امیرخانی

نشر علمی

 

 

ارمیا شخصیت اصلی رمان ، جانباز است . تمام هم رزمان او در زمان جنگ شهید شده اند.ارمیا از تمام خوشی های این دنیا دل بریده است .  سه شنبه ها بر سر مزار آنها به خصوص ، سهراب که فکر می کند به جای او شهید شده است ، می رود .

در مزار شهدا دختری به نام آرمیتا را ملاقات می کند.آرمیتا آمریکایی ایرانی الاصلی است که به همراه یک شرکت به ایران آمده است . آنها قرار است کارهای عمرانی در مزارشهدا انجام دهند . آن دو با هم قرار می گذارند که ارمیا به آمریکا مهاجرت کند تا در انجا ازدواج کنند.

ارمیا راهی آمریکا می شود اما از همان بدو ورود تضادها وتفاوتهای عمیقی را بین دنیای خود با  آرمیتا و همین طور فضای حاکم در آنجا حس می کند  . رابطه آرمیتا با رییسش" خشی " به هیچ وجه برای ارمیا قابل قبول نیست. آرمیتا همچنین دوستی به نام سوزی دارد که در دیسکو به عنوان رقاصه کار می کند .اما گویا دست خوش تغییرات روحی می شود طوری که دست از کارش می کشدو به اصل انسانی وایرانی خود باز می گردد.

ارمیا و آرمیتا طبق قراری که باهم گذاشته اند عید فطر ازدواج می کنند . درست در همان شب سوزی خانه اش را ترک می کند . ارمیا بیش از دیگران نگران سوزی است و برای پیدا کردنش راه می افتد . اما سوزی خود کشی می کند و بنا به دلایل ومدارکی ارمیا متهم به قتل ودستگیر می شود .

ارمیا در دادگاه پی به چهره واقعی خشی وشرکتش می برد.

حاج مهدی فرمانده سابق جنگ است که حالا سر از خیابانهای نیو یورک در آورده وراننده تاکسی است و به طور اتفاقی متوجه حضور ارمیا در آمریکا شده است. حاج مهدی وآرمیتا تلاش می کنند تا وکیلی برای ارمیا بیابند ولی موفق نمی شوند .

 

جملاتی از کتاب :

 

آرمیتا سخت نگران است اما ارمیا خود معتقد است که :" من از خدا اینطوری شو خواسته بودم. جوری که وحشی حرامی دوره ام کرده باشند وتک تنها باشم .مثل مولا(ع) "

 

ارمیا ... می اندیشد که زندگی نیست مگر سیری از " کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته " تا " الهم ارحم من لا یرحمه العباد و اقبل من لا یقبله البلاد " . زندگی یعنی پیمودن فاصله ای میان گفته ی حضرت امیر تا گفته ی حضرت سجاد. و در این میان چاره ای ندارد الا این که از حضرت اباعبدالله گذر کند. پس با صدایی گرفته و مردانه ، کانه صدای سهراب فریاد می گشد: اگر تیر دیگری هم داری بفرست، اگر بلای دیگری هم داری نازل کن، البلاء للولاء ...

 

 

کتابخوانی

ملتی که کتاب نمی خواند، باید تمام تاریخ را تجربه کند!!!!

 

succes-92-3

کتابخوان

 

با مطالعه زیاد نگاهتان رابه زندگی تغییر دهید!!! 

و به کسانی که به شما حسودی میکنند احترام بگذارید   

زیرا اینها کسانی هستند که سخت معتقدند که :  

 شما بهتر از آنها هستید ...!   

دنیای بزرگ آدم‌های کوچک + ‌تصاویر 

 

دنیای بزرگ آدم‌های کوچک + ‌تصاویر 

 

دنیای بزرگ آدم‌های کوچک + ‌تصاویر 

 

دنیای بزرگ آدم‌های کوچک + ‌تصاویر

مشاهیر و مطالعه

اینشتین: 

افکار و اندیشه های انسان به گونه ای است که ممکن است فقط خواندن یک کتاب پایه اندیشه ها و افکار انسان را بر مبنای جدید یا در مسیر خاصی قرار دهد و چه بسا ممکن است کتابی مسیر سرنوشت میلیون ها انسان را در راه مخصوصی بیندازد. 

مُنْتِسکیو: 

من هیچ غمی نداشتم که خواندن یک صفحه کتاب از بین نبرده باشد. کتاب، عمر دوباره است. در دنیا لذتی که با لذت مطالعه برابری کند، نیست. 

کارلایل: 

دانشگاه واقعی، جایی است که مجموعه ای از کتاب در آن جمع آوری شده باشد. 

موریس مترلینگ: 

آدم تنها در بهشت هم باشد، به او خوش نمی گذرد، ولی کسی که به کتاب یا تحقیق علاقه مند است، هنگامی که به مطالعه یا تفکر مشغول است، جهنم، به تنهایی برای او بهترین بهشت هاست. 

آبراهام لینکلن: 

بدون حکومت، می شود زندگی کرد، ولی بدون کتاب و مطبوعات نمی شود. 

وُلتر: 

برگ های کتاب به منزله بال هایی هستند که روح ما را به عالم نور و روشنایی پرواز می دهند. 

ویکتور هوگو: 

خوشبخت، کسی است که به یکی از این دو چیز دست رسی دارد، یا کتاب های خوب یا دوستانی که اهل کتاب باشند. 

جرج جرواق: 

200 بار نهج البلاغه را مطالعه کردم تا بتوانم درباره شخصیت امام علی علیه السلام بنویسم. اعراب آن روز، قدر علی بن ابی طالب علیه السلام را نشناختند و او را درک نکردند. علی بن ابی طالب علیه السلام متعلق به قرن بیستم است. 

ابن ابی الحدید: 

در عرض پنجاه سال عمر، هزار بار خطبه همّام را خوانده ام و هر بار اثر خاص بر من نهاده است. نمی دانم این اثر از شدت علاقه ای است که به گوینده آن دارم یا در تأثیر سخن است که بر من می نهد. 

سهراب سپهری: 

کتاب آسمانی ما (قرآن)، گذشته از جنبه الوهیت و تقدیس، از باارزش ترین شاهکارهای ادبی جهان است. 

 

سقراط: 

جامعه وقتی فرزانگی و سعادت می یابد که مطالعه، کار روزانه اش باشد. 

بیهقی: 

بهترین سخن گویان و یاران، کتاب است و آن گاه که دوستان تنهایت نهند، می توانی به آن سرگرم شوی. اگر او را هم راز خویش قرار دهی، سرّ تو را فاش نمی کند و با کتاب است که می توان به دانش و نیکی ها دست یافت. 

محمدتقی شریعتی: 

من ده ساعت مطالعه می کنم تا یک سخنرانی کنم و بعضی یک ساعت مطالعه می کنند و ده مجلس حرف می زنند. 

مُنْتِسکیو: 

کتاب را زیاد مطالعه کنید تا بفهمید که هیچ نمی دانید.

زنگار فکری

 
 

اگر قفل درب کتابخانه ای را زنگ زده دیدید ، 

روغن کاریِ زنگار فکریِ کتاب خوانها را، در برنامه خود بگذارید.


کتابخوانی....

 
 

کسی که کتاب را برای خواب رفتن می خواند 

 

هیچگاه بیدار نمیشود


کتاب از دوستان صمیمی ماهسند.......

 
 

شما به قفسه کتابخانه دخیل ببندید 

  

دوستان صمیمی پیدا می شوند که حاجت شمارا برآورده کنند