librarysari

کتابخانه عمومی ابن شهرآشوب ساروی

librarysari

کتابخانه عمومی ابن شهرآشوب ساروی

داستان کوتاه

ویکتور هوگو

خوشبخت، کسى است که به یکى از این دو چیز دست رسى دارد، یا کتاب هاى خوب یا دوستانى که اهل کتاب باشند

 

داستان کوتاه :  

داداش! یکی دو تا کتاب بهم میدی؟»
نمی‌دانم چه کسی نصیحتش کرده بود که یک دفعه عاشق کتاب‌خوانی شده بود.
«هر کدوم از کتابا رو که به دردت می‌خوره بردار.»
رفت جلوی کتابخانه‌ی من و یکی دو تا کتاب نسبتاً قطور برداشت. اما به سن و سالش نمی‌خورد. تشکر کرد و رفت بیرون.
می‌دانستم به دردش نمی‌خورد و آنها را برمی‌گرداند. چند دقیقه بعد، بلند شدم و با اشتیاق، دو سه کتاب که به سنش می‌خورد را جدا کردم و برایش بردم.
توی اتاقش نبود.

دیدم توی آشپزخانه است. کتاب‌ها را گذاشته روی صندلی و رفته روی آنها تا دستش به ظرف شکلات خوری برسد!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.