وقتی دو کتابخوان حرفهای به هم میرسند، لحظاتی پیش میآید که چشمان هر دو برق میزند
و آن زمانی است که صحبت از حسی مشترک پیش میآید. شادیهای کوچک، ترسها و فکرهایی
هست که تنهاساکنان دنیای کاغذی از آن باخبر هستند.
در دنیای کتابخوانی دغدغههایی وجود دارد و گاه شرایطی پیش میآید که فقط آنها که غرقهی این بحرند، درک
میکنند. به برخی از نقاط مشترک میپردازیم:
* بریدن دست با کاغذ ممکن است یک زخم سطحی به نظر برسد، اما دردی دارد بس عمیق و
جانفرسا!
* پیدا کردن وضعیتی مناسب برای کتاب خواندن جستوجویی بیپایان است. صندلی یا تخت؟ به
پهلو یا پشت؟ یا به شکل لاکپشت؟
* در هواپیما، شاید شما تنها کسی باشید که وقتی همه چرت میزنند، با ترس و لرز چراغ بالای
سرتان را برای مطالعه روشن میکنید.
* مطالعه در هنگام راه رفتن، نیاز به فعالیت همزمان دست و چشم دارد که تنها ورزشکاران
حرفهای از پس آن برمیآیند.
* یکی از سوالات اساسی این است که با روکش کتابها باید چه کرد؟! نگهش داریم و ریسک
خراب شدنش را بپذیریم؟ یا این که در سوراخسنبهای قایمش کنیم و برای همیشه گمش کنیم؟
* حروفچینی و قطر یک کتاب به طور جدی بر عادت کتابخوانی شما تاثیر میگذارد.
* برخی کتابها انگار طلسم شدهاند و با عذاب وجدانی بزرگ، آنها را در طبقهی «من هیچوقت نمیتوانم این را تمام کنم» جای میدهی.
* خوانندههای حرفهای حسرت تمام اوقات تلف شده را میخورند؛ تمام ساعتهایی که در اینترنت
به دنباله اخبار چهرههای معروف بودهاند و بهجایش میتوانستند شاهکارهایی چون «موبی دیک»
را مطالعه کنند.